شب که در حسرت دیدار کمین می کردم


دو جهان یک نگه باز پسین می کردم

یاد ناسکه به وحشتکده عنقایی


ناله می شد همه گر نقش نگین می کردم

باد برد آن همه طاقت که به خاکستر ریخت


نفس سوخته را پرده نشین می کردم

هرکجا سعی هوس رنگ عمارت می ریخت


صرف وحشتکدهٔ خانهٔ زین می کردم

عشق چون خامه مرا بر خط تسلیم نداشت


تا ز هر عضو خود ایجاد جبین می کردم

سجده آنجا که مرا افسر عزت می داد


می شدم بر فلک و یاد زمین می کردم

هر قدر گرد من از حادثه می دید شکست


من ز دامان تو اندیشهٔ چین می کردم

پیش از آن دم که غم عشق به توفان آمد


گریه بر رنگ بنای دل و دین می کردم

ناله ها کردم و آگاه نگشتی ای کاش


خاک می گشتم وگردی به ازین می کردم

بیدل آرایش تحقیق مقابل می خواست


کاش من هم نگهی آینه بین می کردم